الکسا قسمت 7

تو قسمت قبل الکسا باصورت رفت تو دیوار!سونیک بلندش کرد که ببرتش تو اتاقش که یدفعه:

Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2)

که یدفعه گفتم:پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــخ!

قیافه سونیک دیدنی بود!

سونیک:تو دیوانه اینزدیک بود سکته کنم

آندرس:پدر گرامی این با صورت رفته تو دیوار!چی میفهمه؟

آرمینا که تو اتاقش دراز کشیده بود گفت:ای بابا چه خبره؟

آندرس:خبر خاصی نیست!

آرمینا تو دلش:نخیــــر باید خــودم بفهمم چی شـــده!

آرمینا اومد تو پذیرایی و منو دید که تو بغل پدر گرامیش هستم!

آرمینا:وووووووو!باید اتفاق باحالی افتاده باشــــه!

ایمـــی تمام ماجرا رو تعریف کرد...

آرمینا:که اینطور

من از بغل سونیک اومدم پایین و خیلی خوشحال و شاد البته با چشم بسته رفتم سمت آشپز خونه تا یه لیوان آب بخورم!بعد از اینکه آب خوردم گفتم:کسی با من میاد بیرون؟عـــــایا؟؟  

همه:

من:میایین؟

همه:

_یعنی نمیایین؟

ناکلز که اعصابش خورد شده بود گفت:برو دیگـــــــــــه 

من:باشــه ولی یه چیزی!

همه:چی؟

من:کسی نمیاد؟!

هنوز حرفم تموم نشده بود که دیدم ناکلز داره بدو بدو میاد سمت در!

من:یا انار شب یلدا من رفتم خداحافظ!

بعد سریع رفتم و درو بستم!از اونجایی که در خونه آهنی بود ناکلز محکم خورد تو در!جوری که در برجستگی ناکلزو گرفته بود!من بیرون داشتم از خنده منفجر میشدم!یدفعه دیدم لی لی کنارم وایساده!

من:خب،پس تنها نیستم!

با لی لی رفتم سمت دریاچه رز.روی یه تخته سنگ نشستم و یه چوب گرفتم و لی لی رو صدا زدم!لی لیم که کشته مرده چوبه!

لی لی:هولــــا چوب!بنداز!

من چوبو انداختم تو مسیر جنگل!ولی به جای اینکه صدای برگ و چوب بشنوم صدای (اوهـــــوپ)شنیدم!

من:گل رس به سرم به کی زدم؟

رفتم جایی که چوبو پرت کردم و دیدم زدم به یه پسر!

من:معذرت میخوام شما حالتون خوبه؟

پسره:آره من خوبم.بعد بلند شد و گفت:من دنیلم.شما کی باشین؟

من:الکسا باشم

دنیل:از آشناییت خوشبختم،الکسا

من:

دنیل لی لی رو دید که بهش زل زده!دنیلم بهش زل زد...

لی لی:واق واق!

دنیل 3 متر پرید هوا!من و لی لی تا تونستیم خندیدیم!دنیلم خندش گرفت!خلاصه هر کی به خنده ی اون یکی میخندید!

من:راستی دنیل چند سالته؟خونت کجاست؟

دنیل:من 15 سالمه.خونه ای ندارم.با گرگای وحشی زندگی میکنم.مادر و پدرمم توی تصادف از دست دادم

من:اوه.متاسفم.منم مادر و پدرمو گم کردم و تا 6 سالگی توی پرورشگاه بزرگ شدم

لی لی:

من و دنیل:

من:حالا که سه نفریم بریم بازی؟

دنیل:فقط چه بازی ای؟

لی لی:چوب بازی!لطفا!!شکلک التماس,,smiley beg,,مبتسم التسول,

من:باشه!

یدفعه سیلورو دیدم!

سیلور:به به!تنها نیستی!ایشون کی باشن؟

من خونسردیمو حفظ کردم و گفتم:این دنیله.دوست جدید من!

سیلور:از آشناییت خوشبختم،مرد جوون

دنیل:منم همینطور 

بعد سیلور خم شد و سر لی لی رو ناز کرد* و گفت:به تو که بد نمیگذره؟

لی لی:نه!بهم خوش میگذله!کلی چوب بازی کلدم!

بچه ها وقت خونه رفتنه ساعت 9 شبه!

من:باشه اومدیم!

بعد دیدم دنیل اونجا وایساده و داره بای بای میکنه!من رفتم دستشو کشیدم و گفتم:بای بای کردن باشه برای بعد!

سیلور:الکسا دنیل بجنبین!

من و دنیل:جنبیدیم!ههههه چه هم زمان!

بعد رفتیم خونه و من دنیل رو به همه معرفی کردم.تا ساعت 12 شب بیدار بودیم و کلی خندیدیم!بعد همگی رفتیم خوابیدیم تا صبح...


______________________________________________________

معنی ستاره:آقا سیلور دیگه با لی لی دوست شده و باهاش مشکلی نداره!

خدایی زیاد نوشتم پس نظر بدید!


نظرات شما عزیزان:

میس زهرا
ساعت19:14---22 شهريور 1393
سلام.اجی جونم خوبی؟عایا؟خخخخخخ..عالی بودش.عزیزمم/.راستی اجی قالب میاسزم اگه دوس داشتی بیا یکی برات بسازممممممم...فدا مدات..بووووووس<img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(8).gif" width="18" height="18">
ایول زهرا جونممم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : شنبه 22 شهريور 1393برچسب:, | 16:5 | نویسنده : Anoosha |